دعای فرج
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
علمدارمظلوم
 
مهدویت امام زمان (عج) آیه قرآن حدیث موضوعی وصیت شهدا

یک روز گرم تابستان،با مهدی و چند تا از بچه های محل،سه تا تیم شده بودیم و فوتبال بازی می کردیم.تیم مهدی یک گل عقب بود.عرق از سر و روی بچه ها می ریخت.بچه ها به مهدی پاس دادند.او هم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد؛تو همین لحظه ی حساس،به یکباره مادر مهدی آمد روی تراس خانه شان که داخل کوچه بود و گفت:مهدی،آقا مهدی،برای ناهار نون نداریم؛برو از سر کوچه نون بگیر مادر.مهدی که توپ را نگه داشته بود،دیگه ادامه نداد.توپ را به هم تیمی اش پاس داد و دوید سمت نانوایی!

 شهید مهدی زین الدین

–شما چطور نوجونای عزیز  ؟  آیا تا به حال برای شما هم یه همچین موقعیتی یش اومده؟؟؟

شما در اون لحظه چی کار کردین؟؟؟

لطفا دیدگاه خود را برای ما بگذارید…



نوشته شده در تاریخ جمعه 90/10/9 توسط سرباز جنگ جرم
باعرض سلام خدمت دوستان عزیز. وبلاگ تحلیلی وبصیرت افزایی علمدارمظلوم باهیچ یک از جناح های سیاسی کشور عقد اخوتی نبسته است. باتشکر سرباز جنگ نرم

ابزار مذهبی وبلاگ
روزشمار محرم عاشورا
روزشمار فاطمیه
وضعیت یاهو مذهبی
تمامی حقوق مطالب برای علمدارمظلوم محفوظ می باشد